لطفن آقای «مسعود خمامی»! پاسخ دهند


 

اشاره :

«قاف» فصلنانه ی فرهنگی ، اجتماعی که در شهرستان فومن به چاپ می رسد و با پخش گسترده و سراسری در ایران و در بین نسل جوان پایگاه وسیعی باز کرده است تا جایی که در رسانه های فارسی زبان خارج از کشور(از جمله بی . بی . سی و...) بازتاب داشته است.این نشریه زیر نظر کانون فرهنگ فرهت فومن اداره و سرپرستی می شود و از پیدایش (سال96تا به اکنون) که شماره 12بهار 1400را پیش رو داریم که با مطالبی متنوع به مسایل ایران و جهان پرداخته است .منجمله مقاله ای که به آسیب شناسی ادبیات گیلک می پردازدو با هم می خوانیم :

لطفن آقای «مسعود خمامی»! پاسخ دهند  

مدیر محترم مسئول فصلنامه ارزشمند قاف

جناب استاد عمید پورغفار مغفرتی

با سلام و احترام؛

شماره های [اول تا یازده] قاف را ، یکجا در دفتر کار شاعر ، نویسنده و گیلان شناس نام آشنا ، جناب جمشید شمسی پور خشتاونی در شهرک محمود آباد نمونه ی قزوین(که هر هفته چهارشنبه ها در نشست دوستانه ی همراه با عزیزان اقوام ایران گردهم می آیند) رؤیت نمودم . بدینوسیله تشکرات قلبی خود را از دور تقدیم حضرتعالی می نمایم که در این راه پُر مسئولیت تلاش می نمایید . همچنین همکاران گرامی تان ، از مهارت و تبحری که در هر شماره مبذول شده در خور ستایش و شایان بسی تحسین است . امیدوارم راهی که در آن قدم گذاشته اید ، به همراه تیم زحمت کش تان راسخ و ثابت قدم باشید.

به همین لحاظ ، از میان شماره های رؤیت شده ی قاف ، عجالتن شماره ی 10، سال سوم ، تابستان 99 با گفتگوی سه نفره ای که بیشتر مُدلینگ برنامه ی اسکایپ هست تا حضوری، که وزنه ی عاطفی آن سنگین تر از ادبی و هنری آن می باشد ، تحت عنوان : «من جنون نوشتن به زبان گیلکی دارم»که نظرم را بیشتر جلب کرد. با خوانش آن لازم دیدم نکاتی را به عنوان یک خواننده که سه دهه است با مطبوعات حرفه ای و آوانگارد سرو کاردارم و به مطالعه ی آن ها پرداخته و می پردازم که اندکی سنگین و شگفت آور بود بیان نمایم.

همانگونه که از داده های نشریه پیداست ، منجمله همین شماره ی 10 ، خوانندگان خاص خودش را دارد. یعنی عزیزان فهیمی که همراه بنده قاف را ملاحظه نموده اند ، یقینن به من حق خواهند داد که چند پرسش از صاحب این سوتیتر ، جناب «مسعود خمامی»! داشته باشم. البته با پوزش از این عزیز . چرا که نوشته ام آلوده به غرضیت شخصی نیست و حتا این اجازه را به خود نداده و نخواهم داد تا خدای ناکرده به تخریب این و آن بپردازم .بلکه نقدی است دوستانه به کارنامه ی وی که شرحش در زیر خواهد آمد و از این بابت از ایشان پوزش خواهی می کنم.البته برای نشریه ای که به شیوه ی تخصصی به گیلان و داشته های ادبی آن می پردازد ، شاید طبیعی باشد.

همان گونه که گفتگو کننده گان محترم دراین «دیالوگ»ها بیان داشته اند ، این یک پیش زمینه برای قاف بوده تا به نظرم از خوانندگان آن ظرفیت سنجی کنند.یعنی در این گفتگو که خود پرسش کنندگان دو محور اصلی این قضیه هستند ، بیشتر موارد برجسته تر از «مسعود خمامی»شده اند .ما اگر به «دیالوگ»هایی که هزینه این مصاحبه شده بنگریم چند برابر بیشتر از آنچه که مصاحبه شونده ارایه داده می باشد .که بجای آن می شد به تاریخچه ی از دهه ی چهل به این سو را آنگونه که آرشیو به ما می گوید پرداخت .یعنی در«صندلی داغ» مصاحبه شونده نشسته و این مصاحبه را شبیه یک میز گرد هنری نموده اند تا شریکی در بده بستان های فرهنگی باشند. اینکه در این شماره جنبه ی تبلیغی به خود گرفته چندان پُر بیراه نیست. چرا که مصاحبه کنندگان گفتارشان بیشتر از مصاحبه شونده است.  که در واقع از حالت یک گفتگوی پر محتوا کاسته است . اگر قرار است این مسئله ادامه داشته باشد، چه می شد «مسعود خمامی» را «در این دیالوگ ورود نمی دادند»و خودشان وی را نقد و بررسی و تحلیل می نمودند که حتا وجاهت ادبی هم پیدا می کرد.تاجایی که باخبریم و در همین گفتگو نیز به خوبی پیداست ، یکی از دوستان که خود صاحب رسانه ی مجازی است و اشراف کامل به بخش هایی از آرشیو گذشته دارند .محال است «مسعود خمامی» را آنگونه که بود و هست نشناسد.

شمای کلی این «دیالوگ»ها حدود 200سطر کار شده که حدود160سطر مربوط به مصاحبه کننده ها و سهم پورهادی تنها 40سطر وچند عکس! می باشد.  اگر فرض را بر این بگیریم که این شیوه ی گفتگو بدعت است ،باید صراحتن عرض شود که این بدعت واقعن نچسب بوده است و به نظرم خواننده گان را راضی نخواهد کرد . وقتی که مصاحبه کنندگان غالب بر مصاحبه شونده هستند خروجی آن نمی تواند در دل خوانندگان راه یابند . البته برای یک پیش مقدمه ی این نوشتار، دلایل متقنی وجود دارد که می توان به آن پرداخت و خلاصه شده اش  در زیر می آید:

آنچه که برای نگارنده ی این سطور ولابد دیگردوستان اهمیت داشت و دارد، داده هایی ست که به گمانم اندکی به واژه گان این گفتگو کم لطفی شده است . این را نیز یادآوری نمایم که دیگران حق دارند از ایده های خود و یا اشخاصی که با آنها گفتگو نموده اند با روایت های سلیقه ای ، خوانندگان شان را بدرقه نمایند . البته ما نمی توانیم برای دیگران تعیین تکلیف نماییم که چرا اینگونه شده و یا آنگونه می شد بهتر بود.چون که در این جا با تاریخ ادبی سرکارداریم و از داده های این سطرها پیداست که سرنوشت گذشته و حال شعر گیلکی در میان است و می بایست اندکی رُک و راست به اصل موضوع پرداخت .هرچقدر هم سلیقه ها را حاکم بر این موضوع نموده باشم ـ باز از خوانندگان فهیم قاف پوزش می خواهم.

همانگونه که آمده، مسعود پورهادی امروز مان خود را به آن دوعزیز اینگونه معرفی کرده است :

«من در نوجوانی کتاب خوان شدم ؛از نیمۀدوم دهۀ چهل برای ادامۀ تحصیل به رشت آمدم و عضوکتابخانۀ آن زمان رشت شدم: کتابخانۀ ملی و کتابخانۀ سبزه میدان...در همین دوره بود ...احتمالاًیک یا دوکار پژوهشی[وی گویا از رادیوی آن زمان پخش می شود]این ها همه قبل از به صدا در آمدن "زنگ ها برای که به صدا در می آیند"در نوزده بهمن 1349 بود.من در این سال ها به «جهانی دیگر باید ساخت» هم فکرمی کردم.در همین سال ها رادیو گیلان یک برنامۀ شعرکلاسیک  گیلکی داشت...و چند بار شانسم را برای سرودن دوبیتی هم امتحان کردم .»(!)

این پاراگراف بجای معرفی کلیشه ای اغلب مصاحبه ها بیان شده است و آقای پورهادی خودش را در حیطه معرفه قرار داده است تا نکره.یعنی می رساند که وی در جامعه ی حال حاضر منطقه غرب گیلان بسیار بروز می باشد و با بیان این «دیالوگ»ها خواسته روزمه ی بعدی خویش را باز گو نماید به این معنی که انگار در جریده ، بخش دوم گفتگو دارد انتشار می یابد.

قسمت آخر این پاراگراف ، فضای فرهنگی ، هنری و ادبی آن روز رشت را بیان می کند که نشان می دهد آقای پورهادی شناختی هم  از روز و روزگار آن دوره دارد. از افراد شناخته شده یی نام برده که تقریبن دستی از دور بر آتش ادبیات داشتند از قبیل محمد بشرا و... که گویا مانوری بود برای جذابیت این گفتگو. هم چنین نوستالژی سیاسی وی نیز خالی از لطف نیست که بیشتر به آن خواهیم پرداخت. حال بنگرید:

«اوایل دهۀ شصت به آلمان مهاجرت کردم ...برایم جالب بود آشنایی با فضای روشنفکری بعدها ...با گرایش های چپ نو آشنا شدم ...سمت و سویی به اندیشه ورزی ام دادو بازگشت دوبارۀ مرا به ادبیات رقم زد.البته من در دورۀ سیاسی بودنم ، هیچ گاه نتوانستم از علاقه مندی ام به ادبیات و خصوصاً سینما دست بکشم ...و سپس توسط ساواک دستگیر شدم و این داغ بر دلم ماند.»

با همه ی اطلاعاتی که به صورت قطره چکانی آمده ، بی آنکه به هریک از این اطلاعات فضایی باز داده شود و  یا با اسنادی خواننده را تجهیز نماید ، دارد از جهانی صحبت می کند که مملو از روشنگری و روشنفکری بود.غافل از اینکه آقای پورهادی فراموش کرده و یا اصلن اطلاع ندارد که در دهه چهل شاعری از شرق گیلان با شعر «ایلمیلی» سرو صدای زیادی بپا کرده بود.که هم سیاسی بازان آن دوره را درگیر خود ساخته بود هم مردم کوچه و بازار را.

برای خاطر عزیزان «دیالوگ» قاف ، این گزاره را موقتن در همین جا باقی می گذاریم و سفری به دل شعر فاخرگیلکی شرق گیلان یعنی «ایلمیلی» زنده یاد سید مرتضی روحانی می کنیم و چند بند از شعر که در زیر خواهد آمد ، متأسفانه در این سال ها با قانون از پیش تعیین شده ی دوستان مان که یکی از آن ها همین دوست مصاحبه شونده ی ما باشد، قبلن به بوته ی فراموشی سپرده شده بود! و به نام «شورای پژوهشی دانشنامه فرهنگ و تمدن گیلان در حوزهٔ گیلان‌شناسی ... مدخل‌ها را تعیین کرده و بر کار نویسندگان دیگر نظارت» می‌ کرد ، فعالیت چشم گیری داشته و دارد! این شعر ارزشمند حذف و از گردونه ی شعر فاخر گیلکی خارج شده است. پرسش است کجای این کار با «اندیشه ورزی» و «روشنفکری» همسان و سر سازگاری دارد؟! دوستی که حرف از آزادیخواهی می زند، بایستی از سرود آزادیخواهان اندک اطلاعی می داشت.

در این جا لازم است اندک اطلاعاتی به خوانندگان فهیم قاف داده باشم .آن نقدی ست در اراتباط با «ایلمیلی» زنده یاد سید مرتضی روحانی توسط جمشید شمسی پور «خشتاونی» که در ماهنامه ره آورد گیل شماره 46و47 پیاپی 59و60 بهمن و اسفند94 چاپ شده ،بهتر است  بار دیگر گوشه ای از آن را مرور نموده تا شاعر شرق گیلان را بیشتر بشناسیم:

«روحانی قبل از انقلاب  نیز از طرف یکی از روحانیون مبارز و شناخته شده ی رامسر و تنکابن ، مرحوم حجت الاسلام سید محمد تقی سجادی که تا 1392 درقید حیات بود ، شاعر و خالق ایلمیلی را به جورده (جواهرده) دعوت می کند و صدای وی را در کاستی ضبط می نماید . بعد از سه دهه به عللی بخشی از نوار از بین می رود وبخش اندک آن که بعدها در اختیار یکی از پژوهشگران سخت کوش و مردم دار رامسر، سید نورالدین اکرامی  قرار می گیرد و آن بزرگوار نیز بی کم کاست در کتاب وزین و مانای «شاعر و ترانه های رامسر» همراه با سی دی صوتی چاپ و منتشر می نماید که نشان می دهد گذشته از اینکه شعر «ایلمیلی» برای حاج آقا سجادی که تا آخرین لحظه ی عمر پربرکت شان به حراست و حفاظت از شعری پرداخته که از اهمیت آن باخبر بود و این اواخر هم در یکی از کتاب های خود «تاریخ و جغرافیای رامسر» اشاره ای هر چند مختصر به آن داشته است . تا آنجا که دکتر مجتبی بر این باور است نسخه ی خطی شعر سیدمرتضی در همان سال های قبل ازانقلاب در اختیارحجت الاسلام سجادی قرار گرفته بود.»

حال به خوانش خود شعر بپردازیم:

ايلميلي

«ايلميلي هنده بهار را دكته/هنده مِن دامون ورف آب بوبه/ابرشون فرار كُنِن ، فرار كُنِن/ايلميلي ميشيم بومه روخونه كنار/چتر بزه مثل عروس/همه جا ميلجه ك شون ساز زنن /هال سر ، پرچين سر.../ ايلميلي تهراني شون را دكتن/رشت را ، چالوس را/«سخت سر»يه موشت آدم وكنه /زن گلِ لخت نيشه رن ماشين من/مردگَل ، كُل كُل پيرهن دُكونن/تا صوبه رقص كونن دريا كنار/ايلميلي گمان كنم تهراني شون غم ندارن/ایلمیلی نیاکُنه /چیته اوشون واز کُنن/چندی اوشن بی خیالن...!/ایلمیلی وقتی هنم تهران جی/وقتی می چوم دکنه تی سبزَ دامون دله /وقتی مو نیاکونم تی سُرخ آلاله دیمه/موکه باور نکُنم کوتاه بکوردن تی دسه!/مو که باور نکنم گرده دکوردن تی چومه!/ایلمیلی ، ایلمیلی جان/یاد دباره هارم مردمشون تفنگ و تن/بوشُن ، هف سال تمام دامون مِن جنگ بکوردن/تره یا سه وانکورده ایلمیلی..

«ايلميلي باز بهار از راه مي رسد/دوباره برف جنگل آب مي شود/ابرها مي گريزند و مي روند/ايلميلي بنفشه در كنار رودخانه ها روييده/چتر زده چون عروس/همه جا گنجشكان آواز مي خوانند/روي شاخه ـ روي پرچين .../ ايلميلي تهراني ها ، عزم سفر مي كنند /از راه رشت ، از راه چالوش/در «سخت سر» يك مشت آدم جمع مي شوند/زنان برهنه سوار ما شين مي شوند/مردان پيراهن رنگارنگ مي پوشند/تا سپيده دم در كنار دريا مي رقصند/ايلميلي به گمان من تهراني ها غم و غصه ندارند/ایلمیلی بنگر/چگونه پایکوبی می کنند/چقدر آنها بی خیال هستند.../ایلمیلی وقتی از تهران بر می گردم/وقتی به جنگل سبز چشم می اندازم / وقتی به چهره سرخ و لاله گون تو می نگرم /من باور نمی کنم دستت را کوتاه کرده اند/من که باور نمی کنم خاک در چشم تو ریخته اند /ایلمیلی ، ایلمیلی جان /وقتی یاد می آورم ، هنگامی که مردم تفنگ برداشتند/رفتند هفت سال تمام در میان جنگل جنگیدند/تو که از یاد نبرده ای ایلمیلی...»

اگر قرار است شناختی نسبت به ادبیات آن دوره را برای خوانندگان امروزی مان با شور شوق بیان کنیم، می بایست اندک اشاره ای به گذشته ی شعر فاخر گیلکی داشته باشیم .خصوصن اینکه داریم فضایی برای خواننده باز می کنیم تا «زنگ ها برایش به صدا در آیند» . وقتی این زنگ هایی را که قبل از سال 49 به صدا در آمده بود نتوانستیم در اختیار خوانندگان مان قرار دهیم ، چگونه این غفلت را نادیده بگیریم؟! که در این چند سطر ارایه شده در قاف غیر قابل قبول است .همانگونه که اشاره شد شعر دوسال قبل از وقایع سیاهکل سروده شد(یعنی آقای مسعود پورهادی دوسال بعد آن داشت شانس اش را برای دوبیتی آزمایش می کرد!) وسرود آزادیخواهان در زندان های آن بُحبوحه شده و طرفداران بی شماری برای خود داشت.اگر به عنوان سند پژوه این دو سند واکاوی شود ، اولی در تاریخ هنر ادبیات گیلکی در جراید با بنجاق ارایه  شده و ثبت در تاریخ است . دومی که همان بخت آزمایی «دوبیتی» باشد ، تنها می تواند یک روایت شفاهی باشد. آنهم بعداز پنجاه سال ، درنشریه ی تازه تأسیس قاف در قالب یک«دیالوگ» ـ که اگر این دو را درکنار هم قرار دهیم ، چندان دل پذیر به نظر نمی آید.جالب تر از همه شعر «ایلمیلی» در قالبی سروده شده که از شعرهای فاخر و پایه ای زبان گیلکی به حساب می آید که در مطبوعات نیز موجود است . ایکاش در کنار این چند سطر ماکتی از همان «دوبیتی»ها در جرایدی اگر چاپ شده بود در اختیار قاف قرار می گرفت تا سندیت پیدا می کرد.

همانگونه که در بالا اشاره شد ودر ویکی پدیای قانون مند دوستان نیزآمده ، بی آنکه از مؤلف کتاب «درآمدی بر ادبیات گیلکی»پرسش شود که چرا آرشیو را نادیده گرفته اند؟ می بایست این پروژه ای که قرار است به نام «دانشنامه»تنظیم و در اختیار افکار عمومی قرار گیرد بایستی از شیوه و وقوانینی پیروی کنند.با وجود این که قانون «دانشنامه» از پیش تعیین شده بود، چرا هم مؤلف تمکین می نماید و هم این دوست مان؟که در اینجاپرسش شوندگان این دومقوله نیز می بایست به افکار عمومی پاسخگو باشند.وقتی که پای آرشیو دهه ی چهل و پنجاه به میان می آید، دیگر «اندیشه ورزی» از نوع سلیقه ای جایی ندارد.

مهمتر از همه دوستانی که ادبیات گیلکی را دنبال می نمایند، خصوصن پژوهشگران خبره و متخصصین شعر گیلکی که با آرشیو سر و کار دارند ، با وجود این که شمسی پور خشتاونی نیز در نقدی بر «درآمدی بر ادبیات گیلکی دانشنامه فرهنگ و تمدن گیلان داشته» (ماهنامه ره آورد گیل سال پانزدهم دوره جدید شماره 98و99 پیاپی112و113 خرداد و تیر1399) و ریز آرشیو آن را از دامون گرفته تا ویژه نامه های روزنامه اطلاعات که از سال 63 تا 66 در تهران انتشار می یافت و به شعر گیلکی و تالشی می پرداخت و به تفصیل واکاوی نموده اند که شرحش در این مقال نمی گنجد. مگر می شود شاعر و یا پژوهشگری ازهنر و ادبیات  سال 1349 حرف بزند ولی شناختی به شعر سال 1347 آن هم گیلکی نداشته باشد؟!خصوصن اینکه مدعی این باشیم «دوره سیاسی» را نیز پشت سرگذاشته ایم .کدام سیاست ورز دهه ی چهل هست که شعرایلمیلی زنده یاد سید مرتضی روحانی را نشنیده باشد؟

نگارنده ی این سطور با وجود همه ی احترامی که برای دوستان قایلم ، پرسشی از آقای پورهادی دارم . اینکه چرا اطلاعاتی از 22بهمن 57 تا روز سفرش به آلمان را که نزدیک به سه سال به طول انجامید ارایه نداده است؟! خصوصن اینکه در اوایل سال 57 تا 59 نشریات بدون مجوز در گیلان انتشار می یافت که دامون دوره ی اول و نشریات دیگری هم بودند و هر یک از اینها دبیر شعر گیلکی نیز با خود داشتند و بعدها نیز تا دهه ی شصت بصورت رسمی مجوزدار و از اداره ی کل ارشاد گیلان مدیریت می شدند و از شاخصین شان مجله ی دامون دوره ی دوم بود . نشریه ای که در قالب سیاست ، صفحات بیشماری از آن گیلکی بود و در هر دکه ای از گیلان پیدا می شد.حتا در استان مازندران توزیع می گشت.محال است آقای پورهادی در طول این سه ساله که در خمام بود و لابد پایی هم در رشت داشت و گذرش به میدان شهرداری نبش کتابخانه ی ملی که خود عضو آن بود مجله ی دامون را که انتشارات طاعتی روی ویترین کتابفروشی می آویخت ندیده باشد!

یعنی از بین این همه جرایدی که از سال 57 تا 60که برآورد شده بالای صد نشریه بود و با سلایق گوناگون ـ که اگر هم بر فرض مثال که گفته:«اولین کارهای من در زبان گیلکی چند فیلمنامه است.» حداقل می بایست خبرش را یکی از جراید به چاپ می رساند.بهتر از همه «دامون» دوره دوم بود.آنهم در شرایطی که این دوست مان به آلمان هجرت نکرده بود و این دوره کاملن به زبان گیلکی به چاپ می رسید .چرا هیچ اشاره ای  در آن از عملکردش به میان نیامده است ؟باز اگر ماکتی از آن جراید را دارند برای تنویرافکارعمومی در اختیار قاف قرار دهند . آنگونه که خود در قاف تنها به آن اشاره کرده است.

شگفتی اینجاست که یک دهه ی بعد ، یعنی دهه ی هفتاد گیله وا منتشر می شود و آقای پورهادی از آلمان شعر می فرستد که سندش پیوست می باشد و مدیر گیله وا آن شعر را به نام «مسعود خمامی»! در«شعرهای رسیده»به نوبت چاپ می سپارد.این چه معنی می دهد؟یعنی اینکه مدیر گیله واهنوز شخصی چون «مسعود خمامی» را نمی شناسد!و در درجه بندی شاعران گیلکی دهه ی 70 قرار داده و شعرش را چند ماه بعد به چاپ می رساند.این شیوه مدیریت روزنامه نگاری در جامعه ژورنالیست ها عرف است که خود آقای پورهادی بیشتر از حقیر به این امر واقف اند.

مهمتر از همه اگر آرشیو را ملاک کار خود قرار دهیم و سند اصلی هر شاعر و پژوهشگر بنامیم (قابل توجه مصاحبه کنندگان) آقای هوشنگ عباسی تذکره ی گیلکی را در دوجلد به چاپ می رساند که در این آثار حدود سیصد شاعر حضور دارند و در جلد اول که سال 76 منتشر شد شاعری چون مسعود پورهادی وجود ندارد.در جلد دومی که سال 82 انتشار یافته شعری از مسعود پورهادی را داریم که شعری نسبتن ضعیف به شمار می آید.این می رساند که این شاعر در حال تجربه  گذار از شعر آن روز گیلک است.اگر اهل تجربه و تخصص شعر دهه ی هفتاد «مسعود خمامی» را در کنار شعر ایلمیلی دهه ی 40 زنده یاد سیدمرتضی روحانی قرار دهند و عادلانه قضاوت نمایند، رای به نفع کدام شاعر خواهند داد؟حال آن کم لطفی که درقامت «شورای پژوهشی دانشنامه ی فرهنگ تمدن گیلان» نسبت به آن شعر فاخر صورت گرفته  ـ با این چند سطری که در قاف بیان شده را چگونه باید قضاوت کرد ؟

 

 


آخرین نظرات ثبت شده برای این مطلب را در زیر می بینید:

برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:

بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .

شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: